اردیبهشت 1387
بسمالحق با نام آزادي، آگاهي و برابری
تقديم به آنان كه از نابساماني ها رنج ميبرند و راه نجات ميطلبند
با سلام و سپاس از خداوندي كه اين جرأت و جسارت را در سالي كه آن را سالِ نوآوري و شكوفايي نام نهادهايد عطا كرد تا در يادداشتي خطاب به شما كه روزهاي پيش از انقلاب در سنگر مبارزه با ظلم و استبدادِ قدرت به دستان در كنار هم بوديم و جناب عالي در كسوتِ يك روحانيِ روشنفكر و مبارز برايمان از حكومت عدل علي(ع) و رفتار او با مخالفين ميگفتيد، نکاتی را يادآوری کنم. آن روزها ميگفتيد داستانِ زن يهودي را كه خلخال از پاي او كشيده بودند و ميگفتيد چگونه علي (ع) دستِ برادر نابينايش عقيل را به خاطر سهم بيشتر از ديگران خواستن به آتش نزديك كرد و ما را به خاطر برپايي چنين حكومتي آماده ی هر نوع فداكاري ميكرديد. اكنون در سالِ جديد و پس از گذشت 30 سال از آن روزهاي به يادماندني ميخواهم سخني بر نوشتهها و گفتهها و اعمالِ شما داشته باشم. پس از پيروزي انقلاب و تبديل نظام شاهي به نظامِ اسلامي هر يك به سويي رفتيم، شما مدارج پيشرفت را با عضويت در شوراي انقلاب و وكالت مجلس اوّل و رياست جمهوري و تا امروز رهبري نظام طي كرديد و من به عضويت شوراي موقت دانشگاهِ تهران انتخاب و پس از بسته شدنِ دانشگاهها به بهانه ی انقلاب فرهنگي و اسلامي كردنِ دانشگاه ها تنها به دليل پيشبيني حوادث آينده دچار گرفتاري ها، زندان و شكنجه و بيماري هاي گونهگونِ باقي مانده از آن دوران شدم. اجازه دهيد حالم را برايتان تشريح كنم و بگويم كه: جاي جايِ تنم زخمدار «تعزير» است و قلب و كليه و مثانه جملگي بيمار و پشت گوژ ز سنگيني و صلابت دار. حال به مناسبت بيست و هشتمين سالگرد تعطيلي دانشگاه ها و پس از مدتي كلنجار رفتن با خودم كه بنويسم يا ننويسم و با پذيرش تمام هزينههاي آن و با توجه به اين كه سالخوردگي و بيماري ممكن است فرصت را بگيرد و موفق به باز كردن سفره ی دل با جناب عالي نگردم، مينويسم؛ هرچه باداباد.راستي يادمان نرود شما و ديگر روحانيون بارها پيش از پيروزي انقلاب در گوشمان خوانديد كه «قولوا الحق ولو علي انفسكم» حق را بگوييد هر چند به زيان شما باشد. پس ميگويم و مينويسم براي ثبت در تاريخ. وقتي حزب جمهوري اسلامي كه شما يكي از رهبران آن بوديد تصميم گرفت دانشگاه ها را تعطيل كند و گردانندگي اين كار به عهده ی آقاي حسن آيت دبير سياسي حزب و دوستِ آقاي دكتر بقايي[1] نهاده شد، ايشان از اواخر سالِ 1358 كار خود را شروع كرد و در جلسهاي گفتند: "دانشگاه به اين صورتِ فعلي بايد تعطيل بشود و برنامههاي آينده، كارهاي علمي در رابطه با مردم و در زمينه ی ايدئولوژي و اسلامي كردن، اين كليات مسأله است. و مطمئن باشيد كه نقشه آماده است و اصلاً زير و رو ميشود تمامِ مسائل و غير از مسائلي كه شما فكر ميكنيد ميشود، بعد از 14 خرداد مطلقاً نه امتحاني خواهد شد و نه دانشگاهي باز خواهد بود، دانشگاه تعطيل خواهد شد."[2] طبق برنامه ی تنظيمي روز سهشنبه دوّم ارديبهشت 1359 دانشگاه ها توسط عوامل حكومت براي اسلامي كردن اشغال شدند و فرداي آن روز (چهارشنبه سوم ارديبهشت) مديريت دانشگاه تهران كه ميدانست هدف نه اسلامي كردن دانشگاه ها كه تسلط بر آن هاست و تصفيه ی عظيم استادان و دانشجويانِ دگرانديش در پيش است، طي يادداشتي اعلام استعفا كرد و نوشت: "... هنوز چند روز از دعوتِ رئيسجمهور از ملت براي وحدت در مقابله با امپرياليسم نگذشته است كه ناگهان ظاهراً با يك برنامه بدونِ مطالعه و بيآنكه شوراي انقلاب و ادارهكنندگان مملكت با مقاماتِ دانشگاهي از جمله دانشگاه تهران كوچكترين تماسي گرفته و مشورتي كرده باشند تصميمي گرفتند كه مملكت را با سوء استفاده گروههاي ضد انقلاب ازاين فرصت، متشنج كرده و به آتش و خون كشيد و بهترين بهانه به آمريكاي جهانخوار داد تا بلافاصله از درهمريختگي وضع ايران اظهار خوشحالي كند[3]...." و چند روز از اين ماجرا و اشغالِ دانشگاه ها نگذشته بود كه جناب عالي در خطبه ی نماز جمعه روز 15 ارديبهشت 1359 خطاب به مديريت مستعفي دانشگاه تهران فرموديد: "آقاياني كه مسئول دانشگاه بودهاند در طولِ اين يك سال هر كارِ خلافي در دانشگاه انجام گرفته است. اين ملت حق دارد گريبان آن ها را بچسبد و از آن ها جواب بخواهد. دستهجمعي استعفا ميكنند و گناه را به گردنِ دولت و در حقيقت به گردنِ ملت مياندازند. اين يك خيانت است، اين كار يك خطاي بزرگ است. اين عمل ضربه زدن به حيثيت اين انقلاب است. آقايان مسئولِ اين مفسده انگيزيهاي اين يك سال دانشگاه هستند بايد به اين جواب ميدادند. نبايد در مقابل مردم ميايستادند، نبايد براي جلب چند نفر يا يك قشر يا يك جناح و كسبِ وجاهت و كسب حيثيت و آبرو در مقابل انقلاب و در مقابل شوراي انقلاب ميايستادند."[4] جناب آقاي خامنهاي؛ راستي ما در آن يك سال و چند ماه چه كرده بوديم كه ملت بايد گريبان ما را ميگرفت و از ما جواب ميخواست؟ مگر ما بعد از فرمايشات شما در نماز جمعه بارها تقاضا نكرديم در يك مناظرهي رودررو با هم بنشينيم و گفتگو كنيم تا مردم به قضاوت بنشينند؟ اصلاً ما در استعفانامه چه گفته بوديم جز اين كه اسلامي كردن دانشگاه و جامعه از طريق خشونت و حمله به دانشگاه ها و مراكز اجتماعات و حذف دگرانديشها ميسر نيست. مگر ما اعلامِ خطر نكرديم كه با بستن دانشگاه ها دهها هزار دانشجو را خلع قلم نكنيد تا سلاح به دست شوند؟ مگر ما وقايع دهه ی شصت را كه منجر به زنداني شدن و كشتار دهها هزار از بهترين زنان و مردانِ اين سرزمين شد يادآوري نكرده بوديم؟ آن ها كه روزي به ما ميآموختند كه پيامبر و علي و ديگر امامان شيعه با مردم عادي به بحث مينشستند و به حرف آن ها گوش ميدادند، چرا حاضر نشدند حتي جواب درخواستهاي ما را براي يك گفتگو بدهند؟ شما بعد از بستن دانشگاه ها آن چه خواستيد كرديد، امّا نتيجه چه شد؟ اجازه دهيد جملاتي از جناب مصباح يزدي كه يكي از سرشناسترين ايدئولوگها و استراتژيستهاي رژيم است را در اين جا بياوريم تا نتيجه ی حكومتِ اسلامي بعد از حدودِ 30 سال مشخص شود: "نسلِ آينده در معرض خطر است كه نه آداب قديمي و سنتي و نه ارزشهاي اسلامي بر تربيت آنها حاكم است و با اين فرهنگ غربي و تلويزيون و دروسِ دانشگاهي تربيت شدند و در كلاس درس، دانشجويان غير از بدگويي به نظام و بعضاً به اسلام چيز ديگري ياد نميگيرند. وي افزود بايد سعي كنيم اين نسل جوان را تقويت كرده و در تربيت ديني آنها نقش داشته باشيم، ايشان افزودند نبايد توقع داشته باشيم كه اگر فرد يا گروهي برنامة صحيحي ارائه كرد صرفِ امضاء رئيس دولت حتماً اجرا ميشود كه در اين صورت بايد كشور در چند ماه مانند حكومت اميرالمؤمنين (ع) ميشد. (ايشان با كمال زرنگي توپ را به زمين شما پرتاب ميكند و ميگويد:) دستور مقامِ معظم رهبري بر همه چيز اعتبار و مشروعيت ميدهد و ما در تصميمگيريها نبايد دخالت كنيم و هرچه ايشان امر كنند آن را ميپذيريم."[5] جناب آقاي سيد علي خامنهاي؛ فرمايشات جناب مصباح يزدي در مورد وضع جامعه و دانشگاه ها خاطرات حدودِ پنجاه سال قبل را در من زنده كرد. در آن سال ها ما نوشتهها و گفتههاي شما را با تمام وجود ميخوانديم و ميشنيديم از جمله كتابِ «ادعانامهاي عليه تمدنِ غرب و دورنمايي از رسالتِ اسلام» تأليف سيّدقطب با ترجمه ی سيدعلي خامنهاي و سيدهادي خامنهاي. اين كتاب با مقدمه ی نسبتاً مفصل و آموزندهاي در آذرماه سال 1349 در چاپخانه ی دقت مشهد به چاپ رسيد و منتشر شد. مترجمين، كتاب را به آنان كه از نابساماني ها رنج ميبرند و راهِ نجاتي ميطلبند اهداء نمودهاند. در مقدمهاي كه جناب عالي به آن نوشتهايد آمده است: "در اين كتاب پس از شمارش مشكلاتِ «تمدن صنعتي غرب» و نشان دادنِ نابسامانيهايي كه براي انسان ببار آورده و پس از معرفي انسان و بازگو كردنِ ويژگيهاي اين موجودِ «يگانه» و «بينظير»، راهِ حل نهايي در اين ابتلاء بزرگ را با نظري دقيق و قلمي شيوا و با اخلاصي هرچه بيشتر ترسيم و تحليل كرده است. بنظر او ـ و به نظر ما ـ اين معجزه در انحصار اسلام است، ديگر راهها جز سرگردانيِ بيشتر، نتيجهاي ببار نميآورند و همچنان كه خود مولود عجز و ضعفاند، جز بر عجز و ضعف آدمي كمكي نميكنند، فقط اسلام است ـ اين مكتب الهي ـ كه چون زاييدهي علم و قدرت و حكمت است ميتواند انسان را به علم وقدرت و حكمت رهنمون گردد. ما نمكپروردگانِ «اسلام» كه يكروز بهترين مرحلهي زندگي خود را از آن گرفتهايم، معجزة «نظامِ اسلامي» را از نزديك ديدهايم نبايد خود را فريب دهيم و به سرابي دل خوش سازيم. بسي نابخردانه است كه بجاي نسخهي تجربت نمودهي خود، باطلهي ديگران را بدست گيريم و نيروي خود را اينجا وآنجا هرز كنيم. اگر آدمي بايد در راه آرماني و هدفِ مقدسي تلاش كند و با اين تلاش بزندگي خود معني و جهت بخشد، همان بهتر كه راهِ خدا را كه سرانجامِ آن «نقطهي اوج انسانيت» است برگزينند و نظامي اسلامي را كه ضامنِ آزادي وبرابري و عزّت و نيكفرجامي است بطلبند و در راهِ آن تلاش كنند. اينست آن تلاش مقدسي كه بزندگي جلوه و صفا ميبخشد و آدمي را لايق عنوانِ «خليفهي خدا» ميسازد و بيگمان در آخر كار نيز با موفقيت و پيروزي قطعي قرين ميگردد. ... باميدِ آنروز[6]..." براي بهتر روشن شدنِ ويژگي هاي نظامِ اسلامي يا به قول سيّد قطب جامعهي اسلامي مورد نظر شما و سيّد، جملاتي چند از نظرات سيّد قطب را هم در اين جا از متن كتاب كه توسط جناب عالي ترجمه شده است ميآورم: "صدها كتاب دربارهي اسلام، صدها سخنراني و خطابه در مسجدها و تالارها و ميدانها، صدها فيلم تبليغي و صدها هيئت اعزامي از طرف حوزهها و مراكز تبليغ اسلام، نميتواند باندازهي يك اجتماع كوچك كه در نقطهاي دورافتاده بر اساسِ اسلام تشكيل شود و با روش اسلامي زيست كند، مزاياي مكتب اسلامي را آشكار سازد و خلاصه، نمايشگرِ زندگي در سايهي اسلام باشد، اثربخش و آموزنده باشد. اينست كه از شبح اسلام ميهراسند و حاضر نيستند به هيچ عنوان وجود تحقق يافتهي آن را تحمل كنند. بدون هيچ شك و ترديد بايد اين جامعه، جامعهي اسلامي، تحقق يابد. اگر اين آرزو امروز جامعهي عمل نپوشد فردا خواهد پوشيد و اگر در اين گوشة جهان تحقق نيابد در گوشهاي ديگر تحقق خواهد يافت. هيچ دليل ندارد كه در مورد مكان يا زمان اين آيندهي حتمي، پيشگويي كنيم، چه، مقدرات ما افراد بشر همواره در وراي حجاب غيبت پوشيده است و كسي جز خدا از آن با خبر نيست. در آن روز سر و كارِ اجتماع، با قماش اصيل و پردامنهي «شريعت» است و ميتواند جامعهاي زيب پيكر و ساز اندام خود از آن اختيار كند و خود را از وصلهبندي و پارهدوزي نجات بخشد."[7] جناب آقاي خامنهاي؛ حدودِ 29 سال است كه به ادعاي حكومتگران، نظام يا جامعهي اسلامي در ايران تحقق يافته و شريعت اسلام بر همه ی امور حاكم است تا آن جا كه در اصلِ چهارم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب مجلس خبرگان (1358) آمده است: "كليه قوانين و مقرراتِ مدني، جزائي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غير اينها بايد براساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر اطلاق يا عمومِ همه اصولِ قانونِ اساسي و قوانين و مقرراتِ ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهدة فقهاي شوراي نگهبان است." و اصلِ پنجم قانونِ اساسي جمهوري اسلامي ايران ميگويد: "در زمان غيبت حضرت وليعصر «عجل الله تعالي فرجه» در جمهوري اسلاميِ ايران ولايتِ امر و امامتِ امت برعهدة فقيه عادل و باتقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است كه طبق اصلِ يكصد و هفتم عهدهدار آن ميگردد."[8] و با توجه به اين كه پس از تبديل رژيم شاهي به رژيمِ ولايت فقيه و تأسيس جمهوري اسلامي و تصويب قانون اساسي همهي امور از جمله قوانين و مقررات مدني، جزائي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و ساير قوانين با الهامگيري از شريعت اسلام تدوين گرديده و شما ولايت مطلقه نظامِ ولائي را در دست داريد، ميتوان گفت خواست سيّد قطب كه آرزو ميكرد روزي در جايي از جهان جامعه ی اسلامي تأسيس گردد و شما در مقدمه ی كتاب ذكر شده آوردهايد كه نظامِ اسلامي تأمينكنندة آزادي و برابري و عزت و نيكفرجامي است[9] به ادعاي قدرتبدستان عملي گرديد. حال اين سؤالِ اساسي مطرح ميگردد كه آيا نظامِ اسلامي پس از 29 سال كه از برپايي آن ميگذرد به اين اهداف رسيده است، و اگر چنين است چرا كساني مانند مصباح يزدي مراد و مرشد و مرجع اصولگرايان (بنيادگرايان) از جمله آقاي احمدينژاد، ميگويند: "نه آداب قديمي و سنتي و نه ارزشهاي اسلامي بر تربيت آنها (نسل آينده (حاكم است و با اين فرهنگِ غربي و تلويزيون و دروس دانشگاهي تربيت شدند و در كلاسِ درس دانشجويان غير از بدگويي به نظام و بعضاً به اسلام چيز ديگري ياد نميگيرند."[10] و آقاي امامي كاشاني در خطبههاي نماز جمعه 6/2/87 اين چنين وضع دانشگاه ها را تشريح ميكنند: "بايد مغز و هوش ايراني كه ثابت شده در صف اوّل استعدادهاي دنيا است را به منصه ظهور بگذاريم و اين وظيفه مدارس و دانشگاهها و جوانان است ... اي جوان، دانشگاه و درس را به عياشي، رفيقبازي و شهوت تبديل نكن."[11] بايد از آقايان پرسيد شما و همفكرانتان كه ايدئولوگ اين نظام بوديد، در اين 30 سال چه ميكرديد كه امروز استادانِ منتخب خودتان در دانشگاهها به دانشجويان جز بدگويي به نظام و بعضاً به اسلام و عياشي، رفيقبازي و شهوت چيز ديگري ياد نميدهند؟ و مگر دانشجوياني كه به قول شما به نظام و اسلام بد ميگويند و شهوتراني ميكنند متولدين پس از انقلاب و پرورش يافته در دامانِ نظام اسلامي ادعايي شما نيستند؟ به راستي، چه كسي يا كساني مسؤول به وجود آمدنِ اين وضع هستند؟ آقايان يا راست ميگويند و يا تهمت ميزنند. اگر راست ميگويند مسؤولِ اين نابساماني ها كيست و اگر تهمت ميزنند، چرا به اتهامِ نشر اكاذيب و تشويش اذهان عمومي و توهين به نظام مورد تعقيب قرار نميگيرند؟ اين چه عدالت و برابري است كه اگر دانشجويان، كارگران، معلمان، زنان و ديگر طبقاتِ دگرانديش نقدي بر حاكميت بزنند، سر و كار آن ها با دادگاه هاي انقلاب و محروميت از درس و كار و رفتن به زندان و هزاران بلاي ديگر است، اما هيچ كس حتي جناب عالي نميگویید بالاي چشم آقايان ابروست. جناب آقاي سيدعلي خامنهاي؛ بالاخره بايد به اين سؤال پاسخ داده شود كه نظام ما يك نظام اسلامي هست يا نه؟ اگر نيست اعلام كنيد تا بيش ازاين مردم همه نابسامانيها را به حساب اسلام نگذارند و فوج فوج از دين خدا خارج نگردند و اگر هست پاسخ دهيد در برابر اين همه فقر (خوب ميدانيد اقتصاددان هاي رژيم مي گويند كساني كه درآمد ماهانهي آن ها از 600 هزار تومان كمتر است زير خط فقر قرار دارند. از خودم كه يك استاد بازنشسته دانشگاه هستم ميگويم که پس از بيش از 50 سال تدريس و تحقيق طبق آخرين فيش، حقوق دريافتيام كمتر از 400 هزار تومان است [فروردين 87 برابر با 3626695 ريال]. حال ببينيد دريافتي كارمندان و معلمان و كارگران و ديگر اقشار شاغل و بازنشسته چه مقدار است و آن ها بايد چگونه زندگي كنند؟)، فساد بيحد، اعتياد، خرافات، تنفروشي دختران، خيابانگردي بچهها، كارتنخوابي، چپاول و دزدي و رشوهخواري، ثروت هاي كلانِ بادآورده، اختلافِ وحشتناكِ طبقاتي كه آمار آن ها از سوي مقاماتِ حكومتي منتشر ميگردد چه كسي مسؤول است؟ چرا دولتهاي مورد حمايتِ شما به جاي شعارهاي توخالي و مردمفريب و نخنما شده، حقايق را نميگويند؟ چه شد آن آزادي و برابري و عزت و نيكفرجامي كه قرار بود نظامِ اسلامي منادي آن باشد؟ كجاست آن دانشگاه هاي اسلامي كه ميخواستيد الگويي باشد براي دانشگاه هاي ممالك اسلامي؟ چرا اين همه دشمني با دانشجويان و دانشگاهيان؟ پس از آن همه ستم و كشتار دانشجويان و استادان در دهه ی شصت چگونه است كه هنوز بسياري از زنداني هاي سياسي ـ عقيدتي را دانشجويان تشكيل ميدهند؟ اصولاً دانشگاه را براي چه ميخواهيد وقتي ميشود با نيايش، باران از آسمان نازل كرد، وقتي ميتوان با صلوات، مشكلات را حل كرد (کتاب «صلوات كليد حل مشكلات»، تأليف علي خمسهاي قزويني معروف به حكيم هندي، چاپ هشتاد و دوم، اخيراً به بازار آمده است)، وقتي رئيسجمهور مملكت ميگويد، يك خواهر و برادر جوان در آشپزخانه منزلشان با كماجدان و كفگير و ملاقه انرژي اتمي توليد كردهاند، ديگر دانش و دانشگاه را براي چه ميخواهيد؟ جناب آقاي سيدعلي خامنهاي؛ نميدانم آن چه در كشور ما ميگذرد چگونه و تا چه اندازه به اطلاع شما ميرسد امّا ميدانم وضع بسيار بدتر از آن است كه شما گاهگاه در فرمايشات خود به آن ها اشاره ميكنيد. احتمالاً افرادِ بيت و دوستان و نزديكان به شما ميگويند که اكثريتِ قريب باتفاق مردم طرفدار رژيم هستند. گولِ اين حرف ها و تظاهراتي كه صاحبان زر و زور و تزوير برايتان راه مياندازند را نخوريد. بياييد براي نجات کشور و ثبت در تاريخ با استفاده از اختياراتي كه قانونِ اساسي طبق بند 3 از اصل يكصد و دهم به شما داده است، فرمانِ يك همهپرسي در مورد نظام ولایی را با تمام شرايط انتخابات آزاد و شفاف صادر فرماييد تا هر كس كه شناسنامه ی ايراني دارد بتواند در آن شركت كند و حكومتِ دلخواه خود را بار ديگر پس از گذشت 30 سال همانگونه كه در 12 ارديبهشتِ سال 58 شد انتخاب نمايد تا معلوم شود چند درصد مردم طرفدار نظام هستند و براي اين كه «دشمنان» ملك و ملت حرف و حديث نسازند!! از سازمان هاي بينالمللي و حقوقِ بشري دعوت كنيد بر آن نظارت نمايند كه اگر امروز چنين نكنيد، فردا دير است.
منابع
1. به كتابِ زندگينامه ی سياسي دكتر مظفر بقايي نوشتهي حسين آباديان صفحه 271 (نامه آيت به بقائي) مراجعه شود.
3. متن استعفانامه ی مديريتِ موقت دانشگاه تهران چهارشنبه 3 ارديبهشت سال 1359
6. مقدمه ی كتاب ادعانامهاي عليه تمدن غرب و دورنمايي از رسالت اسلام نويسنده: سيّد قطب ترجمه: سيدعلي خامنهاي صفحات 14 تا 17
8. اصولِ چهارم و پنجم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران
11. فرمايشات آقاي امامي كاشاني منتشر شده در روزنامه ی اعتماد ملي شنبه 7/2/87 صفحه ی 2
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر