گفت و گو با همسر دکتر محمد ملکی پیرامون دستگیری وی

«گفتم بگذار یک بار هم تو را در تلویزیون ببینیم»
روز سی و یکم مردادماه دکتر محمد ملکی، استاد دانشگاه و اولین رییس دانشگاه تهران بعد از انقلاب، در بستر بیماری دستگیر شد و به زندان انتقال یافت. مأموران با بازرسی کامل منزل این فعال ملی - مذهبی، کامپیوتر، دفترچه‌های یادداشت، مدارک شخصی و ده‌ها جلد کتاب وی را به مکانی نامعلوم منتقل کردند. علت بازداشت دکتر ملکی از سوی منابع امنیتی ایران، هنوز اعلام نشده است. در این ارتباط، گفت و گویی با خانم قدسی میرمعز، همسر دکتر ملکی داشتم. خانم میرمعز ابتدا از توصیه‌های خود به همسرش هنگام دستگیری گفت: اگر مسأله‌ی مصاحبه و این چیزها را بهانه کردند، اگر گفتند بیا مصاحبه، بگو من مصاحبه می‌کنم. اگر گفتند بگو من جاسوسم، بگو خیلی خوب، جاسوسم. اگر گفتند بگو منافقم ... هر چه که آن‌ها گفتند، بگو بله آقا؛ هرچه شما می‌گویید، من هستم! ایشان را دقیقاً کی و چگونه دستگیر کردند؟ علتی به شما گفتند؟ یا حکمی نشان دادند؟ حکمی را به آقای دکتر نشان دادند و ظاهراً از وزارت اطلاعات آمده بودند. ایشان را چگونه از خانه بردند؟ در حالتی که بستری بود؟ دیروز که آمدند، ایشان اصلاً خوابیده بود و بستری بود. طوری که وقتی می‌خواستند او را به داخل ماشین ببرند، دو تا مأمور زیر بغلش را گرفتند. اصلاً توان راه رفتن را هم نداشت. از وسایل ایشان چیزهایی را هم با خود بردند؟ ۸۵ جلد کتاب، همه هم کتاب‌هایی را که وزارت ارشاد اجازه داده بود، با خود بردند. البته قبلاً هم چند بار ریخته بودند و کتاب‌های ما را برده بودند، این هم سری آخر آن‌ها بود. کیس کامپیوتر را می‌خواستند با خود ببرند که من اجازه ندادم و گفتم متعلق به من است؛ اما هارد کامپیوتر را بردند. یک سری یادداشت‌های من و هم‌چنین کارهای تحقیقی دکتر را همراه بردند. آیا بعد از رفتن ایشان، اقداماتی انجام دادید؟ بعد از رفتن آن‌ها، با آقای دکتر مولایی، وکیل همسرم تماس گرفتم. آقای مولایی امروز به دادستانی مراجعه کرد. دکتر را هم دیده بود. از اتهام هم که پرسیده بود، گفته بودند: «اقدام علیه امنیت ملی.» اما در این جریان، دکتر ملکی رأی نداده بود؛ چون اعتقاد به رأی نداشت و بعد هم به علت بیماری در خانه بستری بود. ایشان به علت سرطان پیشرفته‌ی پروستات از پانزدهم شانزدهم خرداد بستری است. باید آمپول بزند؛ آریتمی قلبی شدید دارد؛ دارو می‌خورد؛ دیابت دارد. یعنی مشکلات جسمی زیادی دارد و آمپول‌ها هم او را خیلی اذیت می‌کند و حالت ضعف زیاد باعث شده که ایشان خانه باشد. گاهی اوقات دوستان می‌آمدند، او را با خود می‌بردند که چرخی بزند و برگردد. به او گفته‌اند: «این اغتشاشات را بر علیه امنیت ملی، تو راه انداخته‌ای.» دکتر پاسخ داده: «من که در رختخواب خوابیده‌ام؛ چگونه می‌توانم اغتشاش راه بیاندازم؟ رأی هم که نداده‌ام تا ذی‌نفع باشم؛ چون اعتقاد به رأی نداشتم.» این‌ها بازجویی اولیه بوده. ایشان تقاضای دادگاه کرده است. آقای دکتر مولایی می‌گفتند: برنامه‌شان این است که دو ماهی او را در ۲۰۹ نگاه دارند. حال من نمی‌دانم چگونه امنیت یک کشور، با آدمی که در رختخواب بستری است و رأی هم نداده، به هم خورده است. دکتر محمد ملکی، نخستین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب همسر دکتر ملکی از خاطرات خود در برخورد با مأموران امنیتی در دو نظام می‌گویند: پیش از انقلاب که شاه و ساواک بود. به یکی از این آقایانی که آمده بودند، بریزند و جمع کنند و خیلی بی‌ادب بود، گفتم که ساواکی‌های شاه واقعاً از شما خیلی مؤدب‌تر بودند. هرچه بود، شاه هم آدم ظالم و غیر قابل دفاعی بود؛ ولی واقعاً هیچ‌وقت این‌گونه رفتار نمی‌کردند. دو سه بار آمدند دکتر را بردند و با آن که آن موقع جوان بود، حتی موقع تاج‌گذاری شاه که برای دستگیری‌اش آمدند، در ماشین را باز کردند؛ با احترام ایشان را بردند و دوباره برگرداندند. کاری هم به کار ما نداشتنند. اما این‌ها، اولاً وقتی می‌آیند، خیلی توهین می‌کنند و با حالت خشمی که می‌خواهند توی دل ما را خالی کنند و بترسانند. ما هم که در این ۳۰ ساله در ارتباط تنگاتنگ با آن‌ها بوده‌ایم. سال ۶۰ هم درست شب اول ماه رمضان او را دستگیر کردند. امسال هم درست روز اول ماه رمضان دستگیرش کردند. من این را به فال نیک می‌گیرم که خدا خیلی دوستش دارد. چون این طوری در این ایام ماه رمضان همه دعایش می‌کنند. دکتر هنگام دستگیری به مامورین می‌گفت: من از شما خیلی سپاسگزارم که دارید مرا دستگیر می‌کنید. چرا که من وجدانم ناراحت بود. چون مریض هستم و نمی‌توانم حرکت کنم، این‌جا در رختخواب خوابیده بودم. حالا که شما مرا دستگیر کرده‌اید، در زندان شما می‌میرم و دیگر پیش جوانان شرمنده نیستم. من هم به دکتر گفتم که مصاحبه کن. هر چه هم خواستند، بگو. مصاحبه هیچ اشکالی ندارد. ما تا حالا تو را در تلویزیون ندیده‌ایم. بگذار یک بار هم تو را در تلویزیون ببینیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر