۱۳۸۸/۰۶/۱۷
رادیوفردا
دکتر محمد مَلکی ۷۶ ساله، متولد روستای شمیران و دانشآموخته در دارالفنون، و دارای مدرک دکترای بهداشت ِ صنایع ِ غذائی از دانشگاه تهران است که پس از انقلاب به ریاست همین دانشگاه منصوب شد. اغلب بیماریهای بسیار جدی که دکتر ملکی به آنها دچار است حاصل دو دوره به زندان افتادنش، پیش از این دوره حاضر است. فهرست بیماریها و مداوایش، سیاههای بلندبالاست.دکتر محمد مَلکی، سالخورده، همسر، چهار فرزند و پنج نوه دارد و ششمی نیز در راه است.
قدسی میرمعز، همسر دکتر ملکی، در گفتوگویی با رادیوفردا از نگرانیهای خود، وضعیت همسرش، و دلتنگیهای نوههایشان، بهویژه پرهام و پارسا برای «بابابزرگ» میگوید:
قدسی میرمعز: دکتر کلاً بچهدوست بود و بچهها هم خیلی دوستش داشتند. از سروکلهاش بالا میرفتند. رابطه پدربزرگ و نوه... از وقتی که دکتر را بردند، الان همهشان متاثرند. آنها از آن طرف زنگ میزنند، اینها هم که اینجا هستند، هی بابا ناصر... اسم شناسنامهای دکتر محمد است، ولی توی خانواده ناصر صدایش میکردند. بابا ناصر کی میآید، بابا ناصر کی میآید؟
وضعیت فعلی دکتر ملکی چگونه است؟
الان در زندان [اوین، بند] ۲۰۹ محبوساند. انفرادی، تنها.
شما با همسرتان تماس داشتید، ملاقات کردید؟
ما نمیدانیم اصلاً چه شده. امروز آقای دکتر مولایی که وکیلشان هستند و تلاش کردند، یک نامهای گرفته بودند برای ملاقات. روز قبل من با آقای دکتر مولایی مراجعه کردیم به اوین. بعد از معطلی زیاد نامه را دادند، گفتند ما اسم را دادیم شما فردا بیایید ملاقات. امروز آقای دکتر مولایی دادگاه داشتند من با پسر بزرگم مراجعه کردم. از ساعت هشت و نیم تا ۱۱ و ربع ما آنجا توی محوطه بودیم برای سالنی که ۲۰۹ ملاقات هست. در نهایت آن آقایی که پشت آن شیشه بود نامه را گرفت و گفت این ممنوعالملاقات است. گفتم آقا چرا؟ خودتان نامه دادید. دادستانی نامه داده و این قاضیاش نامه را داده. نامه را هم دورش چسب میزنند که کسی نتواند کاری کند. خلاصه نیمساعتی ما را نگه داشتند، هی بالا تلفن زد، پائین تلفن زد و گفتند نه، ایشان ممنوعالملاقات است. من روی سابقهای که داشتم، اوین را آن وضعیتی که دکتر داشت، احساس میکنم که دکتر حالش خیلی خطرناک و وخیم است. خود دکتر تقریباً ده روز پیش زنگ زدند، آن هم با اصرار آقای دکتر مولایی، یک صحبتی کردند. پای تلفن گفتند که من این مشکل پروستاتم و سوزش ادرار و ناراحتیام زیاد است، شما یک اقدامی بکنید. شرایط تزریق آمپول امکانپذیر نیست. باید آرامش داشته باشد. داروها را هم میدانید که به خود مریض نمیدهند که پیشش باشد که بخورد. خود بهداری یا آن مسئولان میآورند دارو را میدهند. من نمیدانم مثل زندان سال ۸۰ باز داروی خودش را میدهند یا مثل آن موقع داروهای روانگردان میدهند، که ممکن است برایش بیشتر مضر باشد. آمپول هم که آنجا امکان تزریق اصلاً نیست. ما کاملاً در بیخبری هستیم و این ملاقات ندادن امروز برای من که همسرش هستم و میشناسمش این نشانه آن است که وضع ایشان خیلی وخیم است. چون آدمی که با این توصیفی که من کردم، بیمار است، توی زندان انفرادی تنهاست. نمیدانم که دسترسی به دستشویی و حمام دارد یا نه، تغدیه ماه رمضان که افطار و سحر است و ایشان نیاز دارد که آب زیاد مصرف کند، نمیدانیم تغذیهاش چطور است. داروها را درست به او میدهند یا نه. سه این که اگر ایشان به حال کما بیافتد، حالش بد بشود، بیهوش شود، چه کسی میفهمد. چون آن روزی هم که زنگ زدند، حالشان خوب نبود. میگفتند نه نگران نباش ولی من این مشکل را دارم. صدایشان هم لرزش داشت.
خانم میرمعز، اتهام و جرم دکتر ملکی چه بوده؟
ما نمیدانیم اصلاً چرا ایشان را گرفتند. این یک مسئله مهمی است وقتی...
هیچ دلیلی ارائه نکردند؟ ...
وقتی وکیلشان آقای دکتر مولایی مراجعه کردند، گفتند اقدام علیه امنیت ملی. ایشان اولاً رای ندادند. به قول معروف جزء تحریمیها بودند و گفتند من رای نمیدهم. به این چهار نفر رای نمیدهم. بعد هم از سیزدهم چهاردهم خرداد ایشان توی خانه بستری کامل بودند. یعنی گاهی اوقات پسرم ایشان را میبرد دکتر. یا یکی از دوستان، ایشان را با پرونده پزشکی میبرد هلال احمر و آنها وضعیت ایشان را میدیدند و پرونده را مطالعه میکردند و آمپول را میدادند. یعنی غیر از این اصلاً از خانه بیرون نمیتوانست برود. حالا من نفهیدم که چطوری میتوانست دخالت علیه امنیت ملی کند.
خانم میرمعز، همسرتان به حزب یا گروهی وابستگی یا شاید حتی تعلق خاطری داشتند؟
من از سال ۴۰ که با ایشان زندگی را شروع کردم، همیشه از نظر جناحی و حزبی و گروه مستقل بود. به هیچ گروه و دستهای وابسته نبود. اما هر گروهی، هر کسی آزاری میدید و حقی ازش زایل می شد، البته ایشان با نامه و سخنرانی دفاع می کرد که ظلم شده و نباید ظلم شود.
حالا نگرانیهای شما و خانواده چیست؟
الان همه خانواده نگران این هستند که ایشان زنده است یا نه. چون با توجه به مسائلی که این مدت ما از زندان ۲۰۹ شنیدیم، با توجه به مسائلی که ایشان گذرانده، در سالهای قبل با این زندان و وزارت اطلاعات و چه و چه و این شرایط و ملاقات ندادن امروز که دیروز که مراجعه کردیم گفتند فردا بیایید... نامه از دادستانی انقلاب بوده و به قول معروف پاکت سر به مهر دادیم و اینها به ما اجازه ملاقات ندادند. این نشاندهنده چیزی نمیتواند باشد جز این که حال ایشان وخیم است و اینها نمیخواهند ما بدانیم.
تصمیم دارید چه کنید؟
دسترسی به هیچ چیز نداریم. الان بهخصوص شرایط خاصی است که هر کسی برای خودش رئیس است. وقتی که این ماموران آمدند ببرند ایشان را از خانه، همچنین توی دادستانی وقتی داشتند تفهیم اتهام میکردند، ایشان این جمله را گفت که من از شما خیلی متشکرم که مرا میبرید و من در خانه در بستر نمیمیرم. من زیر دست شماها میمیرم. پیش این جوانها سربلند و با آبرو هستم، که این جوانها دارند تلاش میکنند، من در بستر رختخواب نمیرم. این برای من افتخار است. ما هم به رضای خدا راضی هستیم، اگر خدا واقعاً این طوری میخواهد، قبول داریم. ولی اگر هر مشکلی، هر خطری برای دکتر ملکی پیش بیاید، مسئول نظام جمهوری اسلامی و دادستان انقلاب و اوین و آن بالاترها و پائینترها هستند. چون ایشان اگر همیشه جرمش این بود که با قلمش دفاع از آزادی و عدالت و حقجویی میکرده، همیشه هم همین خواهد بود. این دفعه دیگر کاری نداشت. توی رختخواب خوابیده بود. شما برای خودتان ترسیم کنید که یک پیرمرد ۷۶ ساله در بستر بیماری خوابیده و دو جوان زیر بغلش را میگیرند ببرند توی ماشین، ببرند زندان. از جوانهایی که آمده بودند خانه ما را زیر و رو کردند و گشتند و... شکنجه به قول اینها نیست. بله شکنجه نیست. ولی این آزار است، این اذیت است. یک پیرمرد را از بستر بیماری ببرید، وسائل زندگیاش را به هم بریزید، حالا هم که این طوری ملاقات ندهند. من نمیدانم اصلاًٌ دکتر ملکی در چه وضعیتی است. یعنی این وضعیت خطرناک برای همه ما نگرانکننده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر