به یاد دکتر محمد ملکی و به نام آزادی و ایستادگی

«وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی ، هر کجا که خواهی باش چه در نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی ، هر دو یکی است » این جمله ی معلم شهید دکتر علی شریعتی است که در واقع بازگو کننده بسیاری از دردها و رنج ها و نیک بختی ها و شوربختی های نسل مانده در شوره زارها می باشد . نسلی که با داشتن صدها گل خوش رنگ و بو ، اما به راستی در شوره زار حوادث تلخ و نفرت آور سر در گم گشته و در جستجو ی سعادت و بهروزی است . دکتر ملکی نیز یکی از این گل های زیبا و به یادگار مانده از آن گلزار است . گلی که بهار و خزان بسیار دیده است ، اما همچنان عطر دل انگیز اش و مقاومت مثال زدنی اش ، پوز هرچه سرما و گرما است را به خاک مالیده و همچنان مقاوم و زیبا و دلنشین ، با اینکه به سختی توان ایستادن دارد ، در مقابل دیدگان شکارچیان انسانیت و ددمنشان و شب پرستان بی صفت ، نسلی را از عطر سر مست کننده ی خویش سرشار می نماید ... چندی پیش ، در میان سیل خبرها و رویدادهای حاصله از کودتای ننگین اخیر ، بناگاه خبری بر روی تلکس خبرگزاری ها نقش بست و آن خبر غم انگیز ، بازداشت دکتر محمد ملکی ، این پیر مرد آزادی خواه و حق طلب بود که دل هر انسان آزادی خواه و ایران دوست را به درد می آورد . این افسوس و غم آنگاه درد بر استخوان شما می اندازد که اندکی هم با این مرد بزرگ آشنایی داشته باشید و اندکی از صفات و روحیات و سرگذشت وی اطلاعی داشته باشید . آنگاه احساس می کنید چقدر زمانه و روزگار پست و حقیر گشته و درد انسان متعالی تا کجا سر بر آستان آسمان سائیده که بر ملتی اینچنین نکبت و مصیبت و مرگ ، سایه افکنده است و انسانیت تا به کجا حقیر و بی مایه گشته که اینچنین باران ناامیدی و یاس و ترس بر ما شروع به باریدن کرده است . باری ، طبق آخرین اخبار موجود و مستند ، دکتر ملکی عزیز و بزرگوار در زندان است . گرچه زندان به شکلی خانه ی دوم این پیر فرزانه و مبارز است ، اما به هر حال ، این اخبار غم انگیز اینچنین که در سطور ذیل می خوانید این حقیر را واداشت تا اندکی درد دلهای خود را مکتوب نمایم و صمیمانه برای آن انسان آزاده ، آرزوی رهایی و سلامت کنم . " خبرگزاری هرانا : از هفته گذشته که اعلام شد دکتر محمد ملکی به سلول انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل شده ، تاکنون هیچ خبری از وی در دست نیست و او تماسی با خانواده نداشته است. اواخر هفته گذشته در پی حضور همسر محمد ملکی در دادگاه انقلاب جهت ملاقات با قاضی پرونده اعلام شد که قاضی و منشی دفتر او به مرخصی رفته اند. از آنجا که محمد ملکی در دوران درمان سرطان پروستات بسر میبرد، 5شنبه گذشته طبق روال درمانی نوبت تزریق دارو داشته است لیکن بنا به شرایط زندان که مناسب دوران استراحت پس از تزریق نمیباشد، بنا به دستور پزشک ایشان، فعلا روند تزریق داروها متوقف شد. این دوره درمانی که در 6 ماه گذشته انجام شده بود، وضعیت درمان او را به شرایط تحت کنترل درآورده بود و تزریقهای پیش رو قرار بود تا جهت ثابت نگه داشتن وضعیت درمان انجام شود که با بازداشت وی اجبارا متوقف گردید. از آنجا که بخاطر اثرات فرآیند درمان، دکتر ملکی از ضعف جسمی رنج میبرد و بیشتر در منزل استراحت میکرد، نگه داشتن او در سلول انفرادی و احتمال دشواری دسترسی وی به امکانات بهداشتی و درمانی، خانواده را نسبت به سلامتی اش به شدت نگران ساخته است. محمد ملکی، رییس اسبق دانشگاه تهران و منتقد سیاسی، شنبه گذشته پس از تفتیش منزلش بازداشت گردید و به اتهام واهی «اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در اغتشاشات و تحریک به شرکت در اغتشاشات بعد از انتخابات» به بند 209 زندان اوین انتقال داده شد. این اتهام در حالی مطرح شده است که وی در انتخابات شرکت نکرده بود و بدلیل کسالت ناشی از بیماری، فعالیتی درباره حوادث پس از انتخابات نداشت. " در جایی به نقل از همسر دلسوز و فداکار و دلیر دکتر ملکی خواندم که در واپسین لحظات خروج ایشان از منزل (توسط نیروهای امنیتی – اطلاعاتی) ، ایشان اظهار کرده اند که چه خوب شد که مرا با خود می برید . می ترسیدم که مبادا در همین روزها و آنهم در رخت خواب جان دهم و از دنیا بروم . شما آرزوی مرا بر آورده کرده اید . این سخنان ضمن برآوردن احساس غرور در آدمی ، من را به یاد یکی از جملات قصار علی اکبر دهخدا می اندازد که بسیار شبیه سخنان دکتر ملکی ، خطاب به زورمداران و اوباش امنیتی آنان است . دهخدای بزرگ می گوید : " هیچ وقت درخت پر ثمر استقلال و آزادی ، بی آشامیدن خون ، بارور و برومند نشده است و من هزار بار بیشتر ترجیح می دهم که در راه استقلال و آزادی و آسایش مردم کشته شوم تا مانند درماندگان در رخت خواب بیماری جان سپارم . " همچنین ، مرا به یاد آن جمله ی معروف بنجامین فراکلین انداخت که به نیکی گفت : " کسی که حفظ جان را مقدم بر آزادی بداند، لیاقت آزادی را ندارد." دکتر ملکی ، بنا بر همین اصل آزادانه زیست و مردانه مقاومت کرد و همواره در برابر استبداد و زورگویی و تمامیت خواهی دشمنان این آب و خاک با شجاعت ایستاد . کسی که اعتقادی به این جملات نداشته باشد ، هرگز و هیچگاه جرات بیان عقاید تیز و تند و دشمن خوار کن خود را ندارد . ملکی به تاریخ اثبات کرد که نه تنها در جوانی ، بلکه در دوران پیری و محافظه کاری نیز حق طلب و حق گو است و میان حقیقت و مصلحت ، تمایز قائل است . او که حتا جان شرکت کردن در مجالس و محافل سیاسی – اجتماعی این روزها را نداشت چه رسد پرسه زدن در خیابان های شلوغ و پر دغدغه ی تهران ، به اتهامات واهی و مضحک و صد البته همیشگی « اقدام علیه امنیت ملی » و « تبلیغ علیه نظام » ، برای چندمین بار راهی زندان و سلاخ خانه های ولی فقیه و ذوب شدگان اش در اوین شد . او به جرم حق گفتن و حق خواستن ، بار دیگر مورد عنایت رژیم عدالت محور و حق محور قرار گرفت . بزرگ ترین گناه او ، عصیان علیه زورگویان و خون خواران مستبد بود . او به جرم بازگفتن عقاید خود و بیان باور ها و اظهار نفرت خود از دشمنان ایران و ایرانی ، در سن 76 سالگی با بدنی رنجور و بیمار و اوضاع نابسامان جسمی و روحی ، به بند وحشت ناک 209 سازمان اطلاعات برده شد تا دیکتاتور ها و زورگویان به همگان اثبات نمایند که در بی رحمی و قصاوت و نا جوان مردی ، حد و مرز نمی شناسند و هر پیر و جوان و خرد و کلانی را ، با هر جرم و اتهام و سبقه ی سیاسی و ... ، در بی قوله های تنگ و تاریک و خوفناک خویش به بند می کشند و همه ی گل های این سرزمین را در گلستان های قرون وسطایی خویش ، پرپر می نمایند . کسی که هرگز تحت فشار نزیسته باشد ، آزادی را درک نمی کند . این درست روایت زندگی دکتر ملکی است . او چه در رژیم مستبد پیشین و چه در نظام جور و نفاق و استبداد و تمامیت خواه فعلی ، رنج و زحمت زندان و حبس را کشید . او نیز همچون هم فکران و هم اندیشان سابق خود ، به فکر برپایی نظامی نوین و مردم سالار و جمهوریتی مستقل و آزاد بود . در صفوف انقلابیون جای داشت و در این میان نیز نقشی موثر و مفید را بازی کرد . او و امثال او اعتقاد و باور داشته و دارند که می شود نظم و آسایش و امنیت و پیشرفت را برای ملتی همچون ملت ایران ، با بهره گیری از قوانین مردم سالار و مدیرانی مدبر و باشعور و دلسوز و میهن پرست ، به وجود آورد و با اندیشه ای ایرانی – اسلامی ( با تفاسیری نو اندیشانه از شریعت ) ، بساط استبداد و دیکتاتوری را بر چید . به زعم بسیارانی ، اندیشه و باور اکثر نیروهای انقلابی در روزهای ابتدایی انقلاب 57 ، چنین بود و مردانی که آن زمان دل به آزادی و استقلال و جمهوریت بسته بودند ، چنین رویایی را در سر می پروراندند . اما وقایع ماه های پس از انقلاب و حذف نیروهای حقیقی انقلاب و معتمدین مردم و رویدادهای دلخراش پس از انقلاب و در نهایت کودتای سال 60 ، همگی نشان از آن داشت که رویای زورمداران و دشمنان جمهور مردم چیز دیگری است و گویا آن منافقین و متزوران و نان به نرخ روز خوران مستبد ، حکومت به اصطلاح اسلامی را به جای جمهوری اسلامی مد نظر داشته اند و همه ی آن جان فشانی ها و ایثار ها و مقاومت ها و اندیشه ها و ارزش های پیش از انقلاب بظاهر اسلامی ، فدای افزون طلبی ها و نیرنگ ها و خیانت های آشکار و نهان عده ای زور طلب و همیشه کودتاچی شده است و این داستان غم انگیز و دردآور تا به امروز نیز ادامه یافته است . گرچه در این روزگار جای ارزش ها و باورها تغییر کرده و معیارها و اندیشه ها بکلی رنگ باخته اند و دگرگون گشته اند ، اما به روشنی پیداست که مصلحین و راست قامتان و حق خواهان حقیقی ، بسیار با هنر پیشگاه بظاهر اصلاح طلب امروزین متفاوت اند و آن نیروهای حقیقی اصلاح طلب و باورمند به تغییر و نوسازی ، توسط دشمنان قسم خورده ی این کارزار از میان رفته اند و یا در شرف از میان رفتن اند ! آن روزگار که فریاد حقیقی و جگرسوز پیروان آزادی و استقلال و وطن خواهی را کمتر کسی می شنید و لبیک می گفت ، شب پرستان و زورمداران در اندیشه ی نابودی و انحطاط آن جبهه ی ارزشمند بودند و تاریخ نیز نشان داد که اگر کسی حقیقتن به انسانیت و آزادی و آزادگی و سرافرازی ملک و میهن اعتقاد و التزامی داشت ، در این میان از خود نشانی باقی می گذاشت تا آیندگان بدانند و بشناسند که چه کسانی به راستی و درستی اعتقاد داشتند و چه کسانی هم سفره گان قدرت و منفعت گشتند و پیروان تیغ و طلا و تسبیح . حال که اندک بظاهر اصلاح گران تصنعی ، خیال ٍ مواجهه با قدرت و زور در سر پرورانده اند و به فکر عاقبت خویش افتاده اند ، به هر روی اندک باقی ماندگانٍ حقیقی اصلاحات ، با ایشان همراه و هم داستان شده اند تا شاید آن فضای خالی را که ملت می بایست در آن دوران و در حمایت از نیروهای حقیقی اصلاح طلب پر می کردند و صد البته نکردند ، امروز همان اندک معتقدین به اصلاح و دگرگونی حقیقی ، با پشتیبانی و صیانت خود این خلا را پر نمایند تا شاید تاریخ برای دومین بار و به شکل مضحک تکرار نشود و صفوف مبارزین خالی نگردد ... دکتر محمد ملکی نیز یکی از این بزرگ مردان باقی مانده از آن روزگار است . وی که شاید چندان دل خوشی هم از بظاهر رفرمیست های حکومتی نداشته است ، باز هم حق را بر مصلحت ارجح دانست و راه سخت مقابله و زندان و زجر را برگزید تا شاید به غیرت و همت بسیارانی بر خورد که چگونه می شود انسانی بدانجا رسد که حتا در این سن و سال و با شرایط خاص سیاسی و اجتماعی و ... ، از جنبش سبز و آزادی خواهانه ملت اش دفاع کند و راست راه حقیقت و سربلندی و نیک بختی را برگزیند !؟! او که دیگر نیازی به نام و شهرت و قدرت ندارد ! او که دیگر حتا جان مبارزه و ایستادگی ندارد !؟ آخر او چرا ، او که بارها آزمون پس داده و جایگاه مشخص و ثابتی دارد ...! * * * * از آخرین باری که دکتر را دیدم ، چند ماهی می گذرد . او را برای آخرین بار در محفلی دوستانه و در حلقه ی برخی از رفقای دیر و دور ایشان زیارت کردم . همراه یک جوان وارد مجلس شد و با همان آرامش و لبخند ملیح ، وارد اتاق شد . همگان به احترام اش برخاستند و منتظر شدند تا این پیرمرد مهربان و دوست داشتنی ، آرام آرام به بالای اتاق رسد و بنشیند . در انتهای جلسه ، وقتی که همه برای استراحت و گپ و گفت باهم در سالن ایستاده بودند و با هم می گفتند و می خندیدند ، دکتر ملکی در میان چندین نفر که غالبا همچون من جوان و نا آشنا می آمدند ، مشغول گفتگو بود . منتظر شدم تا صحبت هایشان تمام شود و بعد به سراغ ایشان بروم . وقتی ایشان قصد خداحافظی داشتند و آرام به سمت درب خروجی می رفتند ، جلوی ایشانرا گرفته و چند دقیقه ای وقت او را گرفتم و پیرامون مسائلی با ایشان صحبت کردم . در ابتدا وقتی با دکتر دست دادم ، ایشان دست مرا گرفت و تا انتها نیز دست در دست ایشان داشتم . دست گرم و پر محبت و کم جان ایشان ، درست خاطره ی یک پدر پر محبت و دردمند را برای من تداعی کرد . هنوز نیز آن گرما و محبت را حس می کنم و به یاد آن آخرین دیدار ، اشک بر چشمانم حلقه زده است . از آن روز به بعد دکتر را ندیدم و تنها از طریق رسانه ها و خواندن مقالات افشاگرانه و بی پرده ی ایشان از او باخبر گشته ام . و امروز که بشدت برای ایشان دلتنگ و ناراحت هستم ، تنها و تنها امید آن دارم تا بار دیگر فرصت و سعادتی داشته باشم تا این مرد بزرگوار و ارزشمند را ملاقات کنم . تا بار دیگر دستان پر مهر و محبت او را در دست گیرم و به او بخاطر سالها مبارزه و تحمل مشقات و سختی ها و رنج ها و زحمت ها ، بعنوان یک جوان تبریک بگویم . تا به او بگویم که چقدر برای او ارزش قائل ام و چقدر نبود او ملموس و قابل احساس است . به او بگویم که دکتر جان ، چقدر وجود افرادی همچون تو برای این سرزمین نیاز است و چقدر دانشگاه و دانشجو به وجود افرادی همچون تو نیاز مبرم دارد . بگویم که تو را هرگز فراموش نکرده ایم و همواره به یادت هستیم ... باری ، این سرزمین به رستاخیز خود نزدیک است و افرادی همچون دکتر محمد ملکی ، در این رستاخیز بزرگ نقشی بسزا ایفا کرده اند . وجود نحیف این پیر مرد در زندان دژخیمان ولی فقیه ، نشان از به انزوا در آمدن و به انتها رسیدن عمر ننگین حکومتی دارد که بزرگ ترین قاتل آزادی و انسانیت است . رژیمی که مدعی آزادی و عدالت و معنویت است ، خود مبدل به بزرگترین زندان آزادی و عدالت گشته است و با هزار و یک ادعا ی توخالی و دروغین می کوشد تا اندک جاهلان ذوب شده در ولایت خون و خیانت و خباثت را بیش از پیش فریب دهد و به ریسمان پوسیده و رسوای ولایت خود گره زند . جبران خلیل جبران گوید : "حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر" . آری ، این مدعیان دین و خدا و خلق ، امروز رسوای جهان گشته اند و همچون گرفتاری در باتلاق جهالت و ظلمت و نفرت خویش ، هرچه بیشتر تلاش می کنند ، بیشتر فرو می روند و به پایان خود نزدیک می شوند . ما هرگز ملکی را فراموش نکرده ایم و برای آزادی او و سایر زندانیان سیاسی و عقیدتی دیروز – امروز و فردای این سرزمین ، آرزوی آزادی و آزادگی و سلامت می کنیم . . درود بر تو پیر مرد آزادی خواه و درود بر تو مبارز همیشه جوان ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ علی رهنــــما 14 شهریور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر